هویت یا ملیت ایرانی؟!
پیشتر بیان شد که یکی از عناصر مهم قدرت مردم ایراندر قرون متمادی مسئله مهمی تحت عنوان هویت ایرانی بوده و هست اما پیش ازتعریف این واژه مناسب است توضیح دهیم که چرا به جای عبارت هویت ایرانی ازواژه شناخته شده تر ملیت ایرانی استفاده نکردیم.
در ایننوشتار ما از کاربرد کلمه ملت (و ملیت) اجتناب کرده و از عبارت هویت ایرانیاستفاده می کنیم و اثبات می کنیم که واژه ملیت؛ غلط ،جعلی و مخرب است.
کاربرد غلط واژه ملت
کلمه ملت که ملیت هم از آن مشتقشده فارسی نیست و از آنجا که واژه ای عربیاست باید معنای آن را هم در همان زبان جست که در آن معنایی جز آیین ، دین و روش ندارد و تنها در فارسی (معاصر) است که به غلطبرای اشاره به مردم از آن استفاده شده به عنوان مثال به کاربرد این واژه درآیه 135 سوره مبارکه بقره توجه کنید که می فرماید:
وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُواۗ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا ۖ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ
یهود و نصاری گفتند که به آیین ما درآیید تا راهراست یافته و طریق حق پویید. (ای پیغمبر در جواب آنها) بگو: بلکه ما آیین ابراهیمرا پیروی میکنیم که به راه راست توحید بود و از مشرکان نبود. آیه 135 سوره بقره
همچنین چه در لسان قرآن و چه در زبان عربی امروزی برای اشاره به مردم ازواژه امت (ونه ملت) استفاده می شود به عنوان مثال سازمانی که ما آن را بهاشتباه سازمان ملل می خوانیم درعربی الامم المتحده خوانده می شود.
جعلی بودن واژه ملت
علاوه براین که این واژه به روشنی غلط استمتاسفانه جعلی بوده و کاربرد آن در زبان فارسی هم قدمت چندانی ندارد و در هیچ یکاز منابع اصیل ایرانی یافت نمی شود حتی در کتاب شاهنامه که امروزه حماسه ملی»ایرانیان نامیده می شود نیز هیچ اثری ازواژگانی نظیر ملی ،ملت ،ملیت، ملی گرایی ،غرورملی و. یافت نمی شود ! در حالی که در این کتاب عناوین و مفاهیمی نظیر ایران ،ایرانیان،میهن و جانبازی در راه آن ،مبارزه با بیگانگان و . به وفور به چشم می خورد .
اندکی تامل روشن می سازد که این لغت در یکصدسال اخیر و تحت تاثیر ناسیونالیسم اروپایی در قرن نوزدهم در کشور ما رواج یافتهاست که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
مخرب و ویرانگر بودن واژه ملت و ملی گرایی
برایاثبات ادعای سابقه ویرانگری این واژه مناسب است نگاهی گذرا به تاریخ و خواستگاهاین واژه بیفکنیم.
در قرن اخیر در زبان فارسی این واژه را معادل باواژه انگلیسی Nation گرفتهاند و در واقع مترجمانی کم سواد ولی پر مدعا این لغت فرنگی را محملی برای وروداندیشه های ناسیونالیستی قرن نوزدهمی قرار داده اند. هر چندکه خود غربیها هم امروزه و پس ازجنگ جهانی دوم و پس از کشتاری که فاشیستها و نژادپرستهای ناسیونالیست (ملتگرایان/ملیگرایان) براه انداختند، به این نکته حساس شدند و بیش از آنکه از واژه Nation استفاده کنند، واژه People را بکار می گیرند ولی متاسفانه شاهدیم که همانها باآگاهی از قدرت تخریب این مکتب، تفکرات ناسیونالیستی و قوم گریانه را مزورانه( بهوسیله تاریخ نگاری های جعلی) در سایر نقاط جهان و خصوصا غرب آسیا ترویج می کنند.
ایشانبا تمام توان برای تشکیل و حفظ اتحادیه اروپا و همگرایی » میان کشورهایاروپایی تلاش می کنند وبا حذف ویزا و پول های ملی مرزهای ی وقومی میان خود را کمرنگ کرده و در برابر کمترین مظاهر قوم گرایی و ملی گرایی نظیربرگزیت» وحشت زده شده و بر می آشوبند با این حال همزمان با آن در سایر نقاط جهان و خصوصا ایران مشغولترویج نظریه های نژادی بوده و از هر نوع تجزیه طلبی و واگرایی» حمایت جدیمی کنند!
این رفتار ناشی از آن است که آنها بیش از هرکسیمخرب بودن اندیشه های قوم گرا و نژادی را درتاریخ معاصرخویش و به قیمت پوست و گوشتو خون خود درک کرده اند و از سوی دیگر می دانند که امنیت ،اقتدار ، ثبات ، ثروت ،رفاه و پیشرفت تنها در سایه وحدت و همگرایی به دست خواهد آمد و چون به معنای واقعیخبیث هستند برای دیگران می پسندند آنچه را برای خود نمی پسندند !
چرا غربی ها از ملی گرایی وحشت دارند؟
در غرب همه رسانه ها و سیستم های آموزشی ازمدارس تا دانشگاه موظف به نفی ملی گرایی هستند و هرگاه یک حزب راستگرای غربی کهکمترین تمایلات ناسیونالیستی داشته باشد بتواند چند کرسی پارلمانی کسب کند همه زنگ های خطر در محافل ی غرب به صدا درمی آید!
این مسئله دلایل جدی دارد حرکت هایناسیونالیستی و تحت عنوان ملی گرایی بیشترین خسارت و تخریب را در تاریخ بشر به بارآورده است که جنگ جهانی اول و دوم و حتی جنگ هشت ساله تحمیلی ایران و عراق نمونههایی از آن هستند ثابت شده که ملی گرایی ابتدا خسارات بسیاری را به همسایگان کشورملی گرا وارد کرده و سپس چندین برابر این خسارت و در طول زمان طولانی به خود آنکشور وارد می شود تجربه کشورهایی نظیر آلمان و ژاپن در جنگ جهانی دوم و عراق(بعث یک مکتب به شدت ناسیونالیستی است) درحمله به ایران مبین این مطلب است. تجزیهکشورها و جنگ های خونین داخلی و تضعیف کشورهای بزرگ و تسلط بیگانگان از دیگر ثمراتملی گرایی بوده که فروپاشی امپراطوری عثمانی و تسلط انگلیسی ها و فرانسوی ها برهمه کشورهای جدا شده از عثمانی نمونه بارز آن است.
جالب آن که ملی گرایی که نام وشعار مردم رایدک می کشد مردم کش ترین ایدئولوژی هاِ هم هست چرا که بزرگترین جنایات ونسل کشی ها در سده های اخیر و به دست ملی گراها اتفاق افتاده واز سوی دیگر مفاخرملی گراها در همه کشورها هم پادشاهانی در گذشته هستند که بیشترین آدمکشی ها را درعصر خود و صرفا با توجیه گسترش قلمرو! مرتکب شده اند بنابراین ملی گراها مردمکشان معاصرند که قهرمانانشان هم مردم کشان جهان باستان هستند.
باتوجه به دلایلی که ذکر شد در این متن از واژه ملیت اجتناب کرده و به جای آن لغتهویت را به کار می گیریم. همچنین ضروری است یادآوری کنیم هرچند که تلفظ یا کاربردیک لغت غلط باشد ولی در صورت رواج آن در جامعه و نامانوس بودن شکل صحیح آن عالماننیز ناچار به استفاده از آن برای ارتباط و سخن گفتن با عموم مردم هستند. از اینروست که بسیاری از ادبا کاربرد غلط مصطلح»را غلط نمی دانند! بنابر این استفاده بزرگان و فرهیختگان از واژه ملت و ملیت درمعنای غلط آن به معنای تایید این واژه یا عدم آگاهی ایشان نیست بلکه فعلا ناچار بهاستفاده از آن هستند که امیدواریم با توجه عموم فارسی زبانان ؛این وضع خاتمه یابد.
در دوم ژانویه سال 1492 میلادی غرناطه (گرانادا)پس از نه ماه محاصره و مقاومت سقوط کرد وآفتاب آخرین روزاز 781 سال حکومت و حضورمسلمین در اسپانیا غروب کرد. عجیب آنکه آفتاب اولین روز استعمار هم در همین سال وبا اعزام کریستف کلمب به هند (که البته به کشف قاره آمریکا برای اروپاییان انجامید) در همین سال طلوعکرد. شگفت تر آنکه این دو امر یعنی پایان آندلس اسلامی و آغاز استعمار هردو به دستشاه و شهبانوی اسپانیا یعنی فردینانند و ایزابل رقم خورد!
سایر اروپاییان هم از قافله عقب نماندند و تنهاچند سال بعد مانوئل شاه پرتقال هم واسکو دوگاما را رهسپار هند کرد و یکی پس ازدیگری کشورهایی که تا دیروز به نام صلیبی ها می شناختیم این باربا نام استعمارگرانرخ نمودند. امروزه به آنها غربی ها گفته می شود ودست پروردگانشان در کشور ما دوستدارند جامعه جهانی!» خطابشان کنند! به هر حال آنها را هرچه بنامیم تاریخ دیروز واخبار امروز ما تحت تاثیر دست درازی های بی پایان آنها به حقوق ، سرزمین ،هویت وهمه چیز ماست.
یکی از سوالاتی که ممکن است ذهن انسان رامشغول کند این است که علت خود خدا چیست یا به عبارت ساده تر خود خدا چگونه به وجودآمده است؟
برایپاسخ به این سوال قدیمی بهتر است اول یک مثال بزنیم.
فرضکنید کودکی از شما بپرسد ترس چه رنگی است؟
در پاسخ به این سوال شما هر رنگی را بگویید غلطاست و این سوال به ظاهر لاینحل فقط یک پاسخ کوتاه و البته صحیح دارد و آن این استکه : "ترس رنگ ندارد" .در واقع شما وقتی می خواهید به این سوال کودک پاسخ دهید ایراد در غلط بودن جوابنیست بلکه مشکل غلط بودن خود سوال است و دلیل غلط بودن سوال نبود تصور صحیح ازمورد سوال یعنی ترس و وهم آلود بودن آن در ذهن کودک است چون او ترس را شبیه به موجودی سیاه و وحشتناک تصور کرده و شمابه جای پاسخ دادن به سوال غلط او باید تصور و شناخت او را نسبت به ترس اصلاح کنیدمثلا اگر او بداند که ترس حالتی روانی است که عوامل خاص خود را دارد و در خارجوجود فیزیکی ندارد و رنگ از ویژگی های اجسام خارجی است به خوبی درک می کند که چنینچیزی اساسا نمی تواند رنگ داشته باشد و همچنین "هرچیزی که رنگ داشته باشدقطعا ترس (که یک وجود غیر فیزیکی است) نیست".
سوالازعلت وجود خدا هم دقیقا چنین سوالی است یعنی سوال تنها یک جواب کوتاه و صحیح داردو آن این است که : "خدا علت نداردو از چیزی به وجود نیامده است". اما علت پرسیده شدن این سوال هم وهمآلود بودن تصور اکثر ما از خداست. کسی که از علت به وجود آمدن خدا سوال می کندچند تصور غلط از خدا دارد :
1- خدارا حادث فرض کرده یعنی نقطه ای را برای آغاز خدا قرار داده بدیهی است که اگروجود خدا زمان شروعی داشته باشد هر مقدار هم کهآن زمان را به عقب ببریم باز این بدین معناست که خدا قبل از آن نقطه وجود نداشته وبدیهی است که چنین موجودی خدا نیست بلکه یکی از مخلوقات خداست. در واقع زمان محصولحرکت و حرکاتی که ما می بینیم از ویژگیهای ماده است و همه این ها مخلوق هستند و چیزی که در ظرف مخلوقاتی مانند زمان ومکان و حرکت و ماده و. گرفتار شود خود نیز مخلوقی بیش نیست.
2- خدا را نیازمند فرض کرده چرا که بالاترین فقر، فقر در وجود است و موجودی که خود نیازمند علت وبه وجود آورنده ای باشد نیازمند است .
در واقع چیزی که در ذهن اوست و او آن را خدانامیده خدا نیست و بلکه (در صورت وجود ) یکی از مخلوقات خداست . و او از دلیل بهوجود آمدن آن چیزی که در ذهن خود به عنوان خدا تراشیده سوال می کند و اگر تصورصحیحی از خدا داشت می دانست که خدایی خدا به " علت همه چیز بودن و بینیازی به علت" است. و هر موجودی که علت داشته باشد قطعا خدا نیست و هرچه که خدا نامیده شود نمی تواند علت داشته باشد.
باز ممکن است که سوال کننده بگوید که شما برایاثبات خدا به اصل علیت استناد می کنید و می گویید هر چیزی علتی دارد و این علت هانهایتا باید به خدا منتهی شود . پس اگر اصل علیت را نپذیرید نمی توانید وجود خدارا اثبات کنید و اگر بپذیرید نمی توانید این اصل را در مورد خود خدا کنار بگذارید!
اینشبهه به ظاهر مشکل هم پاسخی ساده دارد و آن هم این است که اصل علیت قانونی است کهما آن را در مطالعه جهان پیرامونمان به روشنی درک می کنیم و می بینیم که همه حوادثو مخلوقات علتی دارند و در وجود خود فقیر و نیازمند به غیر هستند این سلسلهنیازمندی باید در نقطه ای به غنای مطلق منتهی شود چرا که در غیر این صورت دور وتسلسل پیش می آید که هر دو باطلند . ما آن وجودغنی و بی نیازی که به همه موجوداتوجود بخشیده را خدا نامیده ایم . پس در استدلال فلاسفه هم اصل علیت تنها درمخلوقات دیده و پذیرفته شده (ونه در همه چیز) و پذیرش این اصل در مخلوقات مانعانکار آن در مورد خود خالق نیست.
پیامبرفرمودند: ای فرزندان من اما زنی که به مویش آویزان بود(ومغز سرش می جوشید) پسهمانا او مویش را از نامحرم نمی پوشاند و اما زنی که گوشت بدن خود را می خورد زنیبود که در دنیا بدنش را برای نامحرم آرایش و زینت می کرد و زنی که با قیچی ها قطعهقطعه می شد زنی بود که خودش را به مردان عرضه می کرد.(عیوناخبارالرضا ج2ص10)
میهن پرستی رضا خان
عموماتصوری ابتدایی از هر یک از پادشاهان و سلسله های حاکم بر ایران وجود دارد به عنوانمثال نام شاهان قاجار با بی عرضه گی وبی سوادی و ضعف و تسلیم در برابر بیگانگان و مهم تر از همهاز دست دادن بخش های وسیعی از کشورمان پیوند خورده است و از سوی دیگر نام رضاخان تداعیگر قلدری و ستمگری برای منتقدان و احتمالا شجاعت و میهن پرستی برای هوادارانش است.در این نوشته مختصر بر آنیم ببینیم که این تصور ابتدایی تا چه حد با واقعیت منطبقاست؟
میخواهیم رضاخان و پسرش را با دو شاه معروف قاجار یعنی فتحعلی شاه و ناصرالدین شاهمقایسه کنیم. همه می دانیم که قفقاز و افغانستان و بخش های دیگری از کشورمان درعهد قجر جدا شد در مقابل آیاهمه می دانیم که کشور مهم و ثروتمند و نفت خیز بحریندر سال 1349 و در زمان محمدرضا شاه از ایران جدا شد؟ در خیانت هر دو سلسله شکینیست ولی در مقام مقایسه آنها با هم برابر نیستند! برابر نیستند چرا که فتحعلی شاهقاجار پس از سه جنگ طولانی و خونین و حتی کسب پیروزی های اولیه به دلایل متعددی ازجمله ناتوانی و فساد سیستم پادشاهی قاجار نتوانست در برابر ابرقدرتی چون روسیهتزاری و امپراطوری بریتانیا مقاومت کند و شد آن چه شد! ولی در خلال این درگیری ها حسامالسلطنه هرات را در سال ۱۲۷۳ ه. ق. فتحنمود همچنین در جنگ میان ایران و روسیه بارها پیروزی با ایرانیان بود مثلاً در ربیعالاول 12 ه.ق ایرانیان موفق شدند روسها را تا نزدیکی تفلیس عقب برانند. اما نهایتا ایران به دلیل مشکلات تجهیزاتی و لجستیکیشکست خورد.
ولی در مسئله جدایی بحرین متاسفانه شاهد آن بودیمکه پهلوی بدون هیچ اعتراضی وبا سخاوت وخوشرویی تمام بدون هیچ جنگی بی سرو صدا این بخش ازکشورمان که از پیش از اسلام جزئی از خاک ایران بود را رسما تحویل یک قبیله کوچکعرب به نام آل خلیفه داد! جالب تر آنکه بدانیم تا قبل از کودتای رضاخان قاجارهاهرگز با استقلال بحرین موافقت نکرده و11 بار برای مطیع کردن آل خلیفه اقدام کردهبودند! قاجارها در دوران ضعف خود در برابر دو امپراطوری بزرگ عصر خود و پس از جنگبسیار تسلیم می شدند ولی پهلوی ها در زمانی که به قول خودشان قدرت اول و ژاندارممنطقه بودند در برابر یک قبیله عرب بدون جنگ تسلیم شدند! وبعدا هویدا در موردجدایی بحرین در مطایبه ای سرشار از گفت: بحرین دختر خودمان بود؛ شوهرش دادیم!»
تااینجا در مورد خود رضا خان سخن نگفتیم سوال این است مگر در زمان رضاخان هم بخشی ازایران جدا شده؟ و پاسخ این است که بله در واقع همه ایران اشغال شد ! و رضاخان مثلاقلدر حتی یک روز هم نجنگید.در شهریور سال 1320 متفقین به ایران حمله کردند و ایندر حالی بود که رضاخان بیش از 20 سال در حال تجهیز ارتشی بود که همه افتخار وقدرتش از آن ناشی می شد در هر حال ؛
رضاخان گریخت! و این همه کاری بود که سپهسالار آریایی میهن پرست در برابر حمله به کشورش انجام داد ! بدون شلیک حتی یکگلوله و دریغ از حتی اخم کردن به مان !
ایران اشغال شد اتفاقی که هرگز در زمان حکومت طولانیقاجارها و با آن همه جنگ رخ نداده بود . قاجارها هم نتوانسته بودند مرزها را حفظ کنند ولی حداقل دست آورد مبارزاتآنها جلوگیری از اشغال و از دست رفتن استقلال و حاکمیت ایران بود و این میراثارزشمند قاجارها را هم رضاخان این پلنگ جنگاور به باد داد! این از بخت بلند ملتایران بود که در آن زمان ؛ ت متفقین تجزیه کشور نبود وگر نه پس از فرار رضاشاهممکن بود حوادثی بسیار ناگوارتر هم رخ دهد.
این زبونی پهلوی ها شاید از آنجا ناشی میشد کهآنها اولین و آخرین حکومت ایران بودند که دست نشانده و برآمده از اراده دیگرانبودند حاکمان ایران پیش از آن؛ چه بیگانه و چه ایرانی همه به ضرب شمشیر خود حکومترا به دست گرفته بودند و قدرتشان منشا درونی داشت و وامدار کسی نبودند و علی رغم ستمگریایران را ارث پدری خود دانسته واز آن با تمام توان دفاع می کردند ولی ، پهلوی هاوامدار بیگانگان بودند نه تنها آمدنشان به امر آنها بود بلکه تا آخرین لحظه هم بهایشان تکیه داشتند رضاخان هم که به امر آنها آمده بود به امر آنها رفت .در زمان حکومتهم همه کارهایش ازجمله راه آهن شمال جنوبهم نه برای ملت بلکه برای آنها ساخته شد و پل پیروزی جنگ جهانی برای متفقین شد. طبیعتاپسرش هم که به امر متفقین شاه مانده بود و در سال 1332 هم به کمک آمریکا و انگلیسپادشاهی از دست رفته اش را تجدید کرده بود نمی توانست در مواردی مانند جدایی بحریندر مقابل ایشان از خود اراده ای داشته باشد.
درباره این سایت